شهادت امیر المؤمنین علیه السلام ( زبانحال حضرت زینب)
بــابــای دهــر دست مــنــو دامــن شــمــا آقــا یـتـیــم مــی شــوم از رفــتــن شــمــا با جــرم ایـنکــه دوره تــان نیستــم؛ نشــد تا ســر نهــم شبــی به ســرِ دامـن شــمــا در روضه کاش جان بدهم از غمت مگـر در یک زمــان کـفـن بشــوم با تــن شــما عــالــم نداشت جامــۀ در شــأنتــان عـلـی جــانــم فــدای وصــلــۀ پــیــراهــن شــما دربــیــن قــبــر مــنــتــظــر دامــن تــوأم افــتــاده زحمتِ ســرِ من گــــردن شــمــا امشب غمت به دست فلک ابــر می دهد دارد حسن به خـواهر خود صبر می دهد انـگــار شــام عــمــر تو بابا ســحــر شده از غــصــۀ تو زینب تو محــتــضــر شده آنــقــدر دور بــستــر تو لــطمــه میــزنـم تا دیده واکــنی به من خــون جـگــر شده بابا دو روزه جسم تو را زهــر آب کرد مــانـنـد مــادرم تـن تو مخــتـصــر شــده خــون روی چـشم تو چقدر لختــه میشود انگــار زخــم فــرق ســرت باز تــر شده آن پارچه که زخــم تو را بستــه ام به آن واکــردنش خــدا چــه قــدر دردســر شده از گریه های دخــترت عالم به غم نشست یک تیغ دشمنت زد و زینب چنین شکست وای از دمی که روی تل آمد به چشم دید هر کس رسیده دشنه و شمشیــر می کشید برگشت سمت شهر مدینه به گــریه گفت یا مصطفــی بـرس تو به فــریاد نـا امیـد این کشتــۀ فتاده به هـامون حسیـن توست از جــور دشمنت شده اینگــونه او شهیــد باقــی نمانــده است دگــر پیــکــری از او از بس که تیغ از تن او یـاس و لاله چید با آنکه شــاه بی رمق افتــاد روی خــاک دشمن مگرکه از سر او دست می کشیــد یک عمرهم که گریه کنم باز هم کم است هر روز و شب برای غلامت محرم است |